
بشکفد بار دگر لاله رنگين مراد
غنچه سرخ فروبسته دل ، باز شود
من نگويم که بهاري که گذشت آيد باز
روزگاري که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگري هست و بهاران دگر...
شاد بودن هنر است
شاد کردن هنري والاتر
ليک هرگز نپسنديم به خويش
که چو يک شکلک بي جان
شب و روز بي خبر از همه خندان باشيم
بي غمي عيب بزرگي است که دور از ما باد
کاشکي آيينه اي بود ، درون بين که در آن
خويش را مي ديديم
آنچه پنهان بود از آينه ها مي ديديم
مي شديم آگه از آن نيروي پاکيزه نهاد
که به ما زيستن آموزد و جاويد شدن
پيک پيروزي اميد شدن...
شاد بودن هنر است
شاد كردن هنري والاتر
گر به شادي تو دل هاي دگر باشد شاد .
زندگي صحنه يکتاي هنرمندي ماست
هرکسي نغمه ي خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد